چرا می‌توان قدرت سیاسی را گرفت؟
به حزب اتحاد کمونیسم کارگری بپیوندید !
حامد محمدى

قبل از ورود به بحث لازم است به سخنرانی که سیاوش دانشور در گوتنبرگ سوئد در مورد تحلیل از روند اوضاع سیاسی در ایران قبل از اتخاذ سیاست آلترناتیو سازی، پرداخته است، گوش دهیم تا با چکیده ای از تحلیل کنکرت حزب اتحاد کمونیسم کارگری در دو سال اخیر آشنا شویم و هم به خودم کمکی‌ کرده باشم که مقاله کوتاه تر نوشته شود.
 
http://www.youtube.com/watch?v=tLwGJULQ7Rc&feature=player_embedded#!

اخيرا حزب ما سیاستی آلترناتیو با عنوان "شوراى پایه گذاری حکومت کارگرى – سوسیالیستی" در ایران را دستور خود قرار داده است. به قول سیاوش دانشور: "جامعه اى که دستخوش تغيير است روى دهها راه حل قطبى نميشود بلکه بطور کلى و اجتماعا روى راه حلهاى چپ و راست قطبى ميشود. همين نکته نيز در گرو اينست که راه حل چپ و از نظر من افق کمونيستى تغيير جامعه خود را به صحنه سياست سراسرى رسانده باشد و خود را در قلمرو ماکرو بعنوان يک انتخاب جدى و مادى در دسترس قرار داده باشد. در غير اينصورت مردم عموما و طبقه کارگر خصوصا٬ عليرغم جانفشانى ها و فداکاريها در دوره انقلابى٬ به آنچه که هست رضايت ميدهند ".

حال چرا میتوان قدرت سیاسی را گرفت :
اصولاً در رد تئوری قدرت سیاسی، دو سطح از بحث مطرح میشود: اول اینکه بدون طبقه کارگر آگاه به منافع طبقاتی، و حتى در سطوحی دیگر بدون داشتن تشکل‌های توده‌ای، گرفتن قدرت سیاسی امکان پذیر نیست. البته تئورى قدرت سياسى منصور حکمت هم برخلاف ادعاى حرافان بى پرنسيپ نميگويد که بدون طبقه کارگر بايد قدرت را گرفت. بحث برسر داشتن اقليتى بانفوذ از طبقه است که بتواند کل طبقه و يا بخش موثر آنرا به حرکت درآورد. دوم٬ در مخالفت با این تئوری مطرح میکنند که شرط گرفتن قدرت سیاسی مشروط به حزبی است که شرایط آن را داشته باشد، یا در روندی که استراتژی "ما" حاکم باشد قدرت سیاسی رأ میگیرم. اينجا معلوم نيست اين "استراتژى" کى و چطور و طى چه روندى حاکم ميشود. اينها حتى فکر هم نکرده اند که بورژوازى به مدافعان اين نظريه لطف نميکند تا طى هفتاد سال يواش يواش استراتژى شان را حاکم کنند. مضافا اينکه در ايندوره که اينها مشغول سرگرم کردن خود براى حاکم کردن استراتژى هستند چند نسل طبقه کارگر زير چرخهاى بورژوازى جان داده است. در اين وسط بحثهاى سطحى ديگرى با عنوان انتقاد همچون اینکه تصرف قدرت با اکثريت طبقه ممکن است و بدون آن بلانکیسم است و غيره نیز مطرح است که پاسخ در خور خود را گرفته است .

١- در مقالهٔ قبلى ام با عنوان ضرورت پایه گذاری شورای حکومت کارگری و سوسیالیستی اشاره شد: نگاهی‌ به تاریخ سرنگونی حکومت پهلوی در فاصله نزدیکی، قبل و  بعد از قیام، بیانگر نکات جالب توجهی‌ است که اول از همه به تشکیل شوراها و چگونگی‌ شرکت طبقه کارگر در حین قیام برمیگردد. يک فاکتور جدى ديگر فقدان آلترناتیو کمونیستی برای گرفتن قدرت سیاسی در ايران است. این نکات از چند منظر قابل تاکید است: تشکیل عمومی‌ شوراها بعد از سقوط حکومت پهلوی تا سال ۶۰، و دیگری نبود حزب یا آلترناتیوی که به جای شرکت یا عدم شرکت و یا به رسمیت شناسی دولت موقّت تا تثبیت رژیم، فرمان قدرت در دست شوراها را مطرح کند٬ سرنوشت انقلاب ۵٧ و شکست آنرا رقم زد .
 
حزب ما در تلاش روزمره براى ايجاد سازمانهاى توده اى و شورائى کارگران و تقويت حزب سياسى کارگرى است. مسئله برسر ايجاد تشکل توده اى و حزبى نيست. مسئله برسر تئورى تراشى بدون عمل براى استنکاف از قدرت سياسى است. تئوری اى که گرفتن قدرت سیاسی را منوط به ايجاد تشکل‌های طبقاتی و توده ای میکند٬ و خود را از جدال قدرت بدليل فقدان اين تشکلها معاف ميکند٬ اصولا جامعه و روند سياسى را نمى شناسد. در دوره بحران ما شاهد نوعى از هم گسیختگی شرايط پيشين و قطبى شدن جامعه هستيم. روندی که تعیین تکلیف بر سر جامعه شروع میشود و طبقات اجتماعی و احزابشان هر کدام به دنبال منافع متمايز خود هستند. در همين دوره نيز جامعه به اشکال مختلف متشکل ميشود. از جمله شوراها تشکیل میشوند٬ نهادها و سازمانهاى مستقل شکل ميگيرند و امکان بروز آشکار اجتماعی پیدا ميکنند، و حتى ميتوانند در ابعادی قدرت دو فاکتو شکل دهند. تجربه انقلاب اکتبر و قیام ۵۷ دال  بر صحت این ادعاست. روند تغيير سیاسی جامعه در حال گذار، روندی جز به جز و ترتیب گونه مطابق با جداول رياضى و کتابى نیست. اتفاقا این روند تابعى از کشمکش طبقاتى است و از پيش تعيين شده نيست. بايد به هر درجه که ممکن است از همين امروز سازمانهاى مستقل و با ظرفيت عمل انقلابى در سطوح مختلف ايجاد کرد و در يک کلام آمادگى دخالت انقلابى را فراهم کرد. اما تئورى تصرف قدرت با تشکلهای توده‌ای حتى آنارشيسم هم نيست٬ بيشتر فانتاسى سياسى است که ذهنيت را جاى واقعيت قرار ميدهد. مگر دخالت طبقه کارگر در تحولات مصر، يا قیام ۵۷ ايران و نمونه‌هایی‌ از این دست امری از پیش و آگاهانه بود که حالا براى اوضاع ایران، شرط دخالت برای گرفتن قدرت را پیش از هر چیز به تحقق‌ چنین امری موکول کرد؟ این در حالی‌ است که سنت مجامع عمومی‌ و شورایی به عنوان یکی‌ از ارکان سازماندهی طبقه کارگر حتی بر خلاف دوران قبل از قیام ۵٧ گسترده است و حتى در کشورهاى خاورميانه و اروپائى در متن بحران اخير به صحنه آمده است. اما همين به تنهائى پاسخگوى نيازهاى ايندوره قدرتگيرى کارگر و کمونيسم در اين کشورها را فراهم نکرده است.

۲ - نگاهی‌ به روند اوضاع در فرانسه و یونان درس‌های مهمی‌ از تئوری قدرت سیاسی در فضای دو قطبی حاضر به ما میدهد چرا که جامعه همواره به چپ خود نیازمند است و چپ خود را پیدا می‌کند. (اکیدأ فکر میکنم، چپی که در فرانسه در حال تشکیل کابینه است قرار است نقش مسکن سیاسی در آن جامعه را ایفا کند، تا اعمال سیاست‌های ریاضت اقتصادی اينبار با کمترین مشکل سیاسی از جانب اعتراضات رادیکال در جامعه پیش برود. هولاند و سارکوزی٬ تنها بازیگران سناریو‌های بانک جهانی‌ و اتحادیه اروپا میباشند.) هر چند روند در این دو کشور با روندی که در ایران طی‌ خواهد شد متفاوت تر است چرا که پروسه انتخاباتی و حتی تمکین به تعدیل سیاسی رژیم، یک پروسه سوخته و بدون شانس در جامعه ی ایران است. انتخابات ۸۸ و زمین داغ زیر پای رژیم دال بر این ادعاست.

در این روند سیاست و استراتژی چپ مبنی بر سوسیالیسم به عنوان یک افق میتواند مبنای انتخاب مردم قرار بگیرد چون خواست مردم فراتر از سیاست‌های راست جامعه است. راست جامعه از اکثریتی تا رژیم سابقی و پرو رژیم و پرو غرب با هر ذهن مغشوشی از معیار‌های سیاسی جامعه ایران در نهایت چیز بیشتری از سیاست‌های بانک جهانی‌ برای معیار "رفاه" در آن جامعه ندارد. مطرح کردن آلترناتیو چپ در تقابل با آلترناتيو سازى راست اتفاقا ميخواهد به خلا سياسى اى جواب دهد که يکبار مردم و طبقه کارگر تاوانش را داده اند. با این فرق که چپ ایران از جنسی‌ متفاوت تر است و چپ و راست در فرایند انتخابات، انتخاباتی که بورژوازی تصمیم می‌گیرد که چه کند و چه نکند، با هم روبرو نمیشوند. این تفاوت در "شورای پایه گذاری حکومت کارگرى – سوسیالیستی" در ایران نمود می‌یابد. چرا که اولا جنس آلترناتیو مستقل خود را مطرح می‌کند در ثانی‌ روند این انتخاب در هر پروسه‌ای تحت شوراها رقم خواهد خورد. این میسر عملى نمی‌شود مگر نیروی این امر را بسیج کرد. یعنی‌ همان کاری که حزب در حال تلاش براى آنست. به یک معنا تلاش حزب، تلاشی در راستای بردن انتخاب سوسیالیسم در جامعه است .

در این روند گفتن آنکه چون چپ آن جامعه تحزب یافته نیست پس شانسی برای  گرفتن قدرت سیاسی ندارد، آنور سکه سیاستی است که میگوید "چون سیاست غرب و آمریکا تعدیل رژیم است پس انقلاب ادامه دارد"! یعنی‌ من اهل گرفتن قدرت سیاسی نیستم٬ پس زنده باد انقلاب !

سیاستی که حزب حکمتیست در کنگرهٔ ۴ خود مبنی بر روابط غرب با ایران اتخاذ کرد کمتر از سیاست فعلی‌ حزب کمونیست کارگری نیست، آنطور که در کنگرهٔ ۴ گفتند: "در این دوره ماهیت کش مکش جمهوری اسلامی و غرب و آمریکا دستخوش تغییرات جدی شده است، تغییراتی که اساسا معطوف به جلب ایران به عنوان عنصر بی‌ دردسر به جرگه ی جامعه ی جهانی است". از این سیاست مشترک، کوروش مدرسی به این نتیجه رسید که همه چیز ارتجاعی است و فقط خودشان مترقی هستند! حزب موسوم به کمونیسم کارگری هم به این نتیجه رسید که انقلاب ادامه دارد. همان تئوری که میگفت من اهل قدرت سیاسی نیستم، ما به روش خودمان قدرت رأ میگیرم ما در زمین حریف توپ نمی‌زنیم. (البته اينها وقتى "راديکال" ميشوند منزوى ميشوند و در زمين حريف توپ نميزنند اما وقتى ميخواهند توپ بزنند راست ميشوند و موئتلف جريانات دست راستى. در صورتى که تمام مسئله اينبود که جنگ را به زمين حريف ببرند و البته در راديکاليسم شان هم آب نريزند.)

در حالی‌ که حزب اتحاد کمونیسم کارگری از ابتدای شروع اعتراضات جامعه اصولا چیز متفاوت تری رأ گفت و امروز تلاش ميکند که متفاوت تر عمل میکند. به حزب اتحاد کمونیسم کارگری بپیوندید . *